سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش، بالاترین رستگاری است . [امام علی علیه السلام]
وجود دارم...
 || مدیریت  ||  شناسنامه  || پست الکترونیــک  ||  RSS  ||  Atom  ||
یه آپ کاملا طولانی

زهرا ::جمعه 87/10/13 ساعت 3:15 عصر

زندگی دروغ بزرگی ست؛برای کسانی که باورش کنند.

 

نمی دونم این جمله رو کجا خوندم. اصلا شاید یکی از جملات قصار خودم!باشه و فراموشش کرده م. هر چی هست چند وقته مدام توی مغزم پیچ و تاب می خوره. نمی دونم چرا اما چند وقته احساس آدمی رو که داره برمی گرده دارم. حتی نمی دونم به چی. دونستنش هم اون قدر مهم نیست.

...

یکشنبه امتحان حسابان داریم. امیدوارم دبیرمون از دستم ناراحت نشه. با اینکه اول سال کلی پشت سرش غیبت کردم و الان هم با بروبچ مسخره ش می کنیم ولی خیلی دوسش دارم. نمی دونم چرا ولی دوست ندارم از من ناامید بشه.

 سر امتحان هندسه دو تا سوالو ننوشتم. یکیش که اصلا مهم نیست چون از هرکی پرسیدم حل نکرده بود. ولی خیلی ناراحت شدم که نتونستم اون یکی رو حل بکنم. این سوالو دقیقا دوروز قبل از امتحان خونده بودم و یه نگاه به جوابش انداخته بودم. نمی دونم چرا سر امتحان حتی به ذهنم نرسید که یه بار از خدا کمک بخوام. شاید اگه ازش می خواستم یادم می انداختم. به هر حال مهم نیست. اگه از طرز نوشتنم و اینا غلط نگیره هفده رو می گیرم. بارم همه ی سوالا یک و نیم بود. به جز دو تا که فکر کنم دو بودند. در کل امتحان مزخرفی بود. با اینکه هندسه رو دوست دارم ولی نمی دونم چرا سر امتحانش این جوری میشم. حالا این که خوب بود. سر امتحان شیمی یه استرسی گرفته بودم که نگو. ورقه رو که گرفتم دستم  می لرزید و قلبم تند تند می زد. نمی دونم چرا این طور شده بودم. من حتی سر امتحان ریاضی و چه می دونم مرحله دوم تیزهوشانم این طور نمیشدم که سر امتحان شیمی شدم. هر سوالو که حل می کردم انگار از وسط یه اقیانوس رد شدم. اصلا نمی فهمم چرا. به هر حال هر چی بود گذشت.

...

بیست و سوم تولد محمد امینه.(پسرخاله ی پنج سالم که به من میگه خاله.) هنوز هیچی واسه ش نخریدم. خدا می دونه چقدر دوسش دارم. بعضی وقتا که به صورتش نگاه می کنم، با خودم میگم یعنی قراره تا دوسال دیگه پیش ما باشه؟ اون وقته که گریه م می گیره. اگه محمد امین از پیش ما بره من دق می کنم. حالا من که هیچی مادرشو بگو. مگه آدم از هفته ای یه بار دیدن بچه ش سیر میشه؟

...

دلم برف می خواد. آخه مگه تو این کویر برفم میاد؟ پارسال عجب رویایی ما داشتیم. پسرخاله م می گفت تو تهران این قدر برف نیومد که تو قم اومد.کاشکی بازم بیاد.  من همه ی عمرم سرما رو بیشتر از گرما دوست داشتم. هر چند الان خیلی سرمایی شدم و حتی توی خونه جوراب می پوشم. الانم که جوراب پام نیست دمای انگشتای پام زیر صفره.

...

دیگه نمی دونم چی بگم. این یه آپ بسیار طولانی بود. خواهشا دعا کنید امتحانامو خوب بدم. نظر هم بدید. دیگه نمی دونم چی بگم.

همتونو دوست دارم.

 



  • :
  • یادگاری()


    نوشته های من

    بازهم
    و باز هم
    باز هم
    بی عنوان
    [عناوین آرشیوشده]

    این من هستم!
    وجود دارم...
    زهرا
    من یه دختر پونزده ساله ی تنهام. اولین بار وقتی چهارده سالم بود فهمیدم تولدم یازده اردیبهشته نه دوازدهم. همون موقع فهمیدم چهارده سال دلیل مزخرفی برای دوست داشتن عدد 12 داشتم. داستان می نویسم. بعضی وقتا شعر هم میگم. یه زمانی شاگرد اول کلاس بودم اما حالا... خواهشا نظر یادتون نره راستی من آن نمیشم اما خب ایمیلامو چک می کنم
    Link to Us!

    وجود دارم...

    Hit
    مجوع بازدیدها: 3413 بازدید

    امروز: 1 بازدید

    دیروز: 0 بازدید

    روزها...


    یادداشت های من در پانزده سالگی
    دی 1387

    links
    پاتوق
    محمدرضا(...)

    Submit mail